نامهای که بعد از شهادت رسید
تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۹۶۱۳۲
« نامه سعید را صبح خوانده بودم، اما انگار آن را بعد از شهادتش، دریافت کرده بودم. سعید در منطقه چمهندی در روز ۱۱ آبان سال ۶۱، تنها به فاصله چند ماه از شهادت برادرش، در عملیات محرم، همراه بسیاری از جوانان اصفهانی شهید شده بود و پیکرش بعد از مدت ۲۰ روز ماندن در آب، تفحص و به اصفهان بازگشته بود. »
به گزارش خبرنگار ایمنا، زانوانش دیگر رمقی ندارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
محبوبه یزد خواستی مادر شهیدان، مجید و سعید نصر کارلادانی در گفتوگو با خبرنگار ایمنا با بغضی که هنوز پس از ۴۰ سال در گلویش مانده و صبوری بیمانند به روایت خاطرات سال ۶۱ که برایش یادآور روزهایی پر از التهاب و کشمکش بوده و هست و همچنین زندگی پسران شهیدش میپردازد.
در سال ۱۳۴۲ ازدواج کردم و درست یکسال پس از آن، مجید به عنوان نخستین فرزند خانواده در روز دهم بهمنماه متولد شد. پس از او حمید، سعید و امیر به دنیا آمدند و در آخر خدا دو دختر نیز به ما عطا کرد.
شوهرم کشاورز بود و زمین زراعتی بزرگی در یکی از شهرستانهای استان اصفهان داشت و در کنار کار باغداری، دامداری هم میکرد و خرج معاش و خانواده را از این طریق تأمین میشد.نان حلالی که او به سفره میآورد در کنار تربیت دینی و در سایه اعتقادات خاص مذهبی که در خانه ما جریان داشت، بچهها را به سمت و سوی دین و مذهب و اسلام سوق میداد.
در بحبوبه روزهای انقلاب، مجید را کمتر در خانه میدیدیم. با بچههای محل و دیگر آشنایان که سبک و سیاق او را میپسندیدند، در راهپیماییهای انقلاب شرکت میکرد و گاهی هم در مسجد محل گرد هم برای پیروزی انقلاب تلاش میکردند. مجید از دوران بچگی غیرت بیحد و اندازهای داشت. گاهی که برای خرید نان میرفت و خیلی دیر برمیگشت. خودش که دلیل آن را نمیگفت، اما بعد از شهادتش اهالی محل میگفتند اگر در صف نان بود و یک خانم بعد از او میآمد، میایستاد تا اول او نان بگیرد بعد خودش. به همه اهالی تا حد توان خودش کمک میکرد. تمام مدت تابستان در باغ به پدرش کمک میکرد تا دستتنها نباشد.
تمام دوست و آشنا بر این باور بودند که پسران من و علیالخصوص مجید یک سر و گردن از لحاظ معرفت و حیا نسبت به همسالان خودشان بالاتر هستند. مجید در رشته علوم انسانی تا سوم دبیرستان درس خواند، اما بعد از پیروزی انقلاب و تأسیس سپاه، به سپاه زرینشهر پیوست. او سه ماه در مناطق عملیاتی کردستان حضور داشت و بعد از شروع جنگ رهسپار شهرهای جنوبی شد. اشغال خاک ایران توسط دشمن بعثی خواب و خوراک را از وی ربوده بود. دیگر شوقی برای درسخواندن یا کار نداشت.
پس از گذراندن دوره فشرده ۴۵ روزه در پادگان الغدیر در همان عملیات آغازین جنگ به عنوان تک تیرانداز حضور یافت. نامههایی که برایمان میفرستاد از شهرهایی چون سوسنگرد، اهواز، دزفول و البته شهرک دارخوبین بود.
دیر به دیر به مرخصی میآمد. گاهی وقتی به اصفهان میرسید، نصف شب بود. او اینقدر مواظب حال من و پدرش بود که برای اینکه مبادا ما با آمدن او به خانه در این ساعت از شب، آزرده شویم، شب را تا صبح در مسجد محله میماند و آفتاب که طلوع میکرد به خانه میآمد. دو روز میماند و باز عازم میشد.به امام رضا (ع) علاقه بی منتهایی داشت و این علاقه هرازگاهی او را برای زیارت و پابوس به مشهد میکشاند.
در عملیات بیتالمقدس و چند روز قبل از شهادت تیری به گردن او اصابت کرد و زخمی میشود، با یک دستمال جای زخم را میبندد و هرچه برادران رزمنده اصرار میکنند که برای مداوا و مرخصی به عقب برود، قبول نمیکند و به آنها میگوید تا خرمشهر آزاد نشود من به مرخصی نمیروم. آرزوی او محقق میشود و درست دو روز بعد از زخمیشدن در دوم خردادماه سال ۱۳۶۱ در شهر خرمشهر به شهادت رسید.
باید به آب سرد عادت کنمموقع شهادت مجید، سعید تازه ۱۴ ساله شده بود و این اتفاق عزم او را برای ملحق شدن به رزمندگان بیشتر کرد. با اینکه میدانستم راهی که بچههایم میروند، راه حق و صراط مستقیم است، با رفتن سعید به جبهه مخالف بودم. آخر او خیلی ریز جثه و از لحاظ سنی هم کوچک بود. آن زمان مدرسهها اکثراً دو شیفت صبح و بعد از ظهر داشتند. هر موقع فرصت پیدا میکرد به بسیج محله میرفت تا راهی برای رفتن بیابد. شناسنامهاش را یکسال بزرگتر کرد، اما رفتن او منوط به امضای پدرش بود. من تازه داغ جوان دیده بودم و دلم میخواست او هم مثل برادرش، درسش را تمام کند و بعد برود جبهه، اما او حرف مرا نمیفهمید. یک روز ظهر که از مدرسه آمده بود و پدرش هم از باغ برای خوردن ناهار به منزل برگشته بود، برگهای از لای کتابش در آورد و به سراغ بابا رفت و به او گفت: بابا رضایت بدهید من بروم، دلم اینجا نیست. پدرش هم برگه را امضا کرد و گفت: من نمیتوانم شما را از رفتن در راه خیر باز دارم. به قدری خوشحال شد که اندازه نداشت.دستهایش را بالا برد و گفت: خدایا شکر که چنین پدر و مادری به من عطا کردهای. روزها برای آموزش میرفت. یک روز که انگار راهپیمایی داشتند خیس عرق به خانه برگشت. هوا کمیسرد بود و کپسول گاز ما تمام شده بود. گفت میخواهم به حمام بروم. مانعش شدم و گفتم: سرما میخوری.
بعداز ظهر بود. کمی خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم سعید، خیس است. پرسیدم بالاخره کار خودت را کردی؟ گفت مادر من باید به آب سرد عادت بکنم! منظورش را نفهمیدم تا چند ماه بعد. او به جبهه رفت و زود به زود برایمان نامه میداد. داماد خواهرم برای اینکه حال و هوایمان عوض شود، ما را به مشهد برد. با اینکه به زیارت رفته بودم، اما حال خوشی نداشتم و دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود. هر گاه به پابوس میرفتم به امام رضا (ع) میگفتم آقاجان خیلی دوستتان دارم، اما چرا دلم آرام نمیگیرد. یکی از همان شبها در خواب دیدم که مجید به دیدن من آمد، اما بر خلاف همیشه که من او را بغل میکردم، این دفعه او مرا به آغوش کشید، خندید و غرق بوسه کرد و رفت. بیدار شدم در حالی که حال خودم را نمیفهمیدم، به اصفهان بر گشتیم. صبح یکی دو روز بعد از آمدنمان، نامهای از مجید دریافت کردیم. دلم قرص شد از اینکه پسرم سالم است. ظهر که شد مشغول مهیا کردن بساط ناهار بودم که دیدم چند نفر از خانمهای محل به حیاط آمدند. پشتسر آنها هم چند تا از آشنایان. یکی از آنها به شوهرم گفت ۳۷۰ نفر شهید آوردهاند. برای شناسایی مجید باید به سردخانه بروید. خشکم زد و کنار ایوان نشستم. نامه سعید را صبح خوانده بودم، اما انگار آن را بعد از شهادتش، دریافت کرده بودم. سعید در منطقه چمهندی در روز ۱۱ آبان سال ۶۱، تنها به فاصله چند ماه از شهادت برادرش، در عملیات محرم، همراه بسیاری از جوانان اصفهانی شهید شده بود و پیکرش بعد از مدت ۲۰ روز ماندن در آب، تفحص و به اصفهان بازگشته بود. حالا دیگر دلیل این حرفش که گفت باید به آب سرد عادت کنم، را خوب میفهمم.
کد خبر 626296منبع: ایمنا
کلیدواژه: جنگ تحمیلی دفاع مقدس عملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر عملیات محرم شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق بعد از شهادت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۹۶۱۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نعیمه نظامدوست؛ دوست دارم با مهران مدیری ازدواج کنم (فیلم)
منبع : فرارو ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران ???????????? کانال 1 aparat.com/asrirantv کانال 2 aparat.com/asriran کانال 3 youtube.com/@asriran_official/videos کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: توصیف جالب سوگل طهماسبی از مردم اهواز (فیلم) واکنش دوستان بازیگر زن سریال نون خ به چهره و ظاهرش (فیلم) مجید و آقا معلم قصههای مجید پس از ۳۴ سال (فیلم)